سال 74 بود و فصل پاییز، كه در منطقه عملیات والفجر یك در فكه، میدان مین ها را مى گشتیم
تا جاهاى مشكوك را پیدا كنیم. بعد از كانالى كه براى مقابله با حمله بچه ها زده بودند. میدان
مین وسیعى قرار داشت. نزدیك كه شدیم، با صحنه اى عجیب روبه رو شدیم. اول فكر كردیم
لباس یا پارچه اى است كه باد آورده، ولى جلوتر كه رفتیم متوجه شدیم شهیدى است كه
ظاهراً براى عبور نیروها از میان سیم هاى خاردار، خود را روى آن انداخته است تا بقیه به
سلامت بگذارند. بندبند استخوان هاى بدن داخل لباس قرار داشت و
در غربتى دوازده ساله روى سیم خاردار دراز كشیده بود. دوازده سال انتظارى كه معبر میدان مین
را هم به ما نشان مى داد. فهمیدیم كه لشكر عاشورا در این محدوده عملایت كرده است.